کد مطلب:129522 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:227

کربلا در تاریخ برخی پیامبران
1 ـ سـعـد بـن عـبـداللّه قـمـی در ضـمـن پـرسـشهـایـی از امـام قـائم (ع) سـؤال كـرد: ای فـرزند رسول خدا مرا از تأویل «كهیعص» خبر دهید. حضرت فرمود: «این حـروف از اخـبـار غـیـبـی اسـت كـه خداوند پیامبرش زكریا را از آنها آگاه ساخت و سپس آن را بـرای مـحـمد(ص) نقل كرد. پس از آنكه زكریا از خداوند خواست كه نام های پنجگانه را بـه او بـیـامـوزد، جـبرئیل فرود آمد و آنها را به وی آموخت. پس از آن، هرگاه زكریا نام محمد، علی، فاطمه و حسن را می برد، از نگرانی بیرون می آمد و اندوهش زدوده می شد؛ و چون نام حسین را می برد، گریه گلوگیرش می گردید و نفسش تنگ می شد. روزی عرض كرد: پروردگارا چرا هرگاه نام چهارتن از آنان را می برم خاطرم تسلی می یابد و چون نـام حـسـیـن را مـی بـرم اشـكـم جـاری مـی شـود و آه از نـهـادم بـر مـی آیـد؟ آنـگـاه خـدای مـتعال او را از واقعه ی كربلا آگاه كرد و فرمود: كهیعص، «كاف» اشاره به كربلا، «هاء» هلاك عـتـرت پاك، «یا» یزید ستم كننده بر حسین (ع)، «عین» عطش حسین و «صاد» صبر او است.... [1] .


2 ـ علامه ی مجلسی گوید: به طور مرسل نقل شده است كه چون آدم (ع) به زمینی فرود آمد، حـوا را نـدیـد، و در جـست و جوی او در زمین به گردش پرداخت. چون بر كربلا گذشت، غمگین شد و بی دلیل سینه اش تنگ گردید، و در جایی كه حسین در آن كشته شد لغزید، بـه طـوری كـه خـون از پـایـش جـاری شـد. آنـگاه سرش را به آسمان بلند كرد و گفت: پـروردگـارا آیا گناه دیگری از من سر زده است كه به سبب آن مرا كیفر دهی؟ من همه زمین را گشتم و در هیچ جای آن مانند اینجا نترسیدم.

آنـگاه خداوند بر او وحی كرد: ای آدم، گناهی از تو سر نزده است. لیكن فرزندت حسین در این زمین، از روی ستم، كشته می شود، در نتیجه برای همسان بودن با خون او، خون از پای تو نیز جاری شد.

آدم گفت: پروردگارا، آیا حسین پیامبر است؟

فرمود: نه، بلكه فرزند پیامبر، محمد (ص) است.

گفت: قاتلش كیست؟

فرمود: قاتل او یزید است كه ساكنان آسمان ها و زمین او را لعنت می كنند!

آدم گفت: ای جبرئیل اینك چه كنم؟

گفت: ای آدم، لعنتش كن.

آنگاه او را چهار بار لعنت كرد و چند گام به سوی كوه عرفات برداشت و حوا را در آنجا یافت. [2] .

3 ـ علامه ی مجلسی می گوید: نقل شده است كه چون نوح كشتی را ساخت، همه ی دنیا را با آن گـشـت. هـنگامی كه به كربلا رسید، زمین او را گرفت. نوح از غرق شدن ترسید و به پـروردگـار عـرض كـرد: پـروردگـارا مـن همه ی زمین را گشتم و در هیچ جای آن مانند این جا نترسیدم!

آنگاه جبرئیل فرود آمد و گفت: ای نوح، در این مكان حسین نوه ی محمد، خاتم الانبیا و فرزند خاتم اوصیا كشته می شود.

گفت: ای جبرئیل قاتلش كیست؟


گـفـت: قـاتـل او لعـنـت شده ی اهل هفت آسمان و هفت زمین است. آنگاه نوح او را چهار بار لعنت كـرد، سـپـس كـشـتـی بـه حركت درآمد تا آنكه به كوه جودی رسید و بر آن استقرار یافت. [3] .

4 ـ نـیـز مـجـلسـی گـفـتـه اسـت: نـقل شده كه ابراهیم (ع) سوار بر اسب بر زمین كربلا گذشت، اسب لغزید، ابراهیم بر زمین افتاد، سرش شكافت و خونش جاری گردید. او آغاز به استغفار كرد و گفت: پروردگارا چه گناهی از من سرزده است؟

در این هنگام جـبـرئیـل فـرود آمـد و گـفـت: ای ابـراهیم، از تو گناهی سر نزده است، لیكن در این مكان فـرزنـد خـاتـم پیامبران و خاتم اوصیا كشته می شود، و خون تو همسان با خون او جاری گردید.

گفت: ای جبرئیل قاتلش كیست؟

گـفـت: لعنت شده اهل آسمانها و زمین. لعنت قلم بدون اجازه ی پروردگارش بر لوح رفت، آنگاه خدای متعال به قلم وحی فرمود: تو به خاطر این لعن استحقاق ستایش داری.

سپس ابراهیم (ع) دستانش را بلند كرد و فراوان بر یزید لعنت فرستاد، و اسب ابراهیم بـا زبـانـی شـیوا آمین گفت. پس ابراهیم (ع) به اسبش گفت: چه فهمیدی كه دعایم را آمین گفتی؟

گفت: ای ابراهیم، من به اینكه تو بر من سواری افتخار می كنم. چون لغزیدم و تو از پـشـتـم افـتـادی بـسـیـار خـجـلت زده شـدم؛ و سـبـب ایـن كـار از سـوی یـزیـد مـلعـون بود. [4] .

5 ـ هـمـچـنـیـن هـمـو گـویـد: نـقـل شـده اسـت كـه گـوسـفـنـدان اسماعیل بر سـاحل نهر فرات چرا می كردند. چوپان به او خبر داد كه گوسفندان، از فلان روز است كـه از آب ایـن نـهـر نـمـی نـوشـنـد، اسـمـاعـیـل سـبـب این كار را از پروردگارش پرسید. جـبـرئیـل نـازل شـد و گـفـت: ای اسماعیل، از گوسفندانت بپرس، سبب این كار را به تو خواهند گفت. اسماعیل پرسید: چرا از این آب نمی نوشید؟

از آن میان گـوسفندی با زبان رسا گفت: به ما رسیده است كه فرزندت حسین(ع)، سبط محمد، در اینجا تشنه كشته می شود، و ما بر اندوه او از آب این نهر نمی نوشیم. سپس


درباره ی قاتلش از او پـرسـیـد. گـفـت: او را لعـنـت شـده آسـمـانها و زمینها و همه ی آفریدگان می كشد. آنگاه اسماعیل گفت: پروردگارا قاتل حسین (ع) را لعنت كن. [5] .

6 ـ نـیـز هـموگوید: نقل شده است كه موسی (ع) همراه یوشع بن نون می رفت. چون به زمین كربلا رسید، كفش او پاره شد و خار در پایش فرو رفت و خون جاری گردید. گفت: پروردگارا چه گناهی از من سرزده است؟

در آن زمـان بـر او وحی شد كه در اینجا حسین (ع) كشته می شود و خونش می ریزد؛ و خون تو در موافقت با خون او جاری گردید.

گفت: پروردگارا! حسین كیست؟

به او گفته شد: او سبط محمد مصطفی (ص) و فرزند علی مرتضی (ع) است.

گفت: قاتلش كیست؟

گفته شد: او لعنت شده ماهی دریا، وحش صحرا و پرنده آسمان است! آنگاه موسی دستانش را بلند كرد و یزید را لعنت نمود و بر او نفرین فرستاد. یوشع بن نون نیز دعای او را آمین گفت و دنبال كار خویش رفت. [6] .

7 ـ نیز گوید: نقل شده است كه سلیمان بر قالی خویش می نشست و در هوا حركت می كرد. روزی از روزهـا كـه در حـال حـركت بود، بر زمین كربلا گذشت. باد قالی او را سه بار چـرخـانـد به طوری كه ترسید سقوط كند، در آن موقع باد آرام گرفت و قالی در زمین كربلا فرود آمد.

سلیمان به باد گفت: چرا آرام گرفتی؟

گفت: همانا در این جا حسین كشته می شود.

گفت: حسین چه كسی است؟

گفت: سبط محمد مختار و فرزند علی كرار است.

گفت: قاتلش كیست؟

گفت: یزید، لعنت شده اهل آسمانها و زمین.


آنـگـاه سلیمان دستها را بلند و یزید را لعنت كرد و بر او نفرین فرستاد. انس و جن نیز دعایش را آمین گفتند. سپس باد وزیدن گرفت و قالی به حركت در آمد. [7] .

8 ـ نیز گفته است: نقل شده است كه عیسی همراه حواریون در خشكی ها در حركت بود؛ چون بـر كـربـلا گذشتند، شیری درنده را دیدند كه راه را گرفته است. عیسی به سوی شیر رفت و گفت: چرا در این راه نشسته ای و نمی گذاری كه از آن بگذریم؟

شـیـر بـا زبـان رسـا گـفـت: بـه شما اجازه عبور از این راه را نخواهم داد، تا آنكه یزید قاتل حسین (ع) را لعنت كنید!

عیسی گفت: حسین كیست؟

گفت: او سبط محمد (ص)، پیامبر امی و فرزند جانشین او علی (ع) است.

گفت: قاتلش كیست؟

گـفـت: قـاتـل او لعنت شده حیوانات بیابان، مگسها و همه ی درندگان به ویژه در روزهای عاشورا است.

آنـگـاه عـیـسـی دسـتـانش را بلند و یزید را لعنت كرد و بر او نفرین فرستاد، و حواریون دعایش را آمین گفتند. سپس شیر از راه كنار رفت و آنان به راه خویش رفتند. [8] .

9- شیخ صدوق در كتابهای امالی و كمال الدین در ضمن نقل گفت و گوی بلندی از ابن عباس و حضرت علی (ع) - در راه صفین - چنین آورده است: ابن عباس گفت: «سپس فرمود: ای ابن عباس، پشكهای آهو را در اطراف اینجا برایم پیدا كن، به خدا سوگند نه دروغ گفته ام و نه به من دروغ گفته شده است، رنگ آن پشكها چون زعفران زرد است. ابن عباس گوید: من رفتم و مقداری از آنها را كه در یك جا جمع شده بود پیدا كردم. آنگاه صدا زدم: ای امیر مؤمنان، آنها را به همان صورتی كه فرمودید پیدا كردم. پس علی (ع) فرمود: راست گفت خدا و رسول او. آنگاه برخاست و دوان دوان نزد آنها رفت و برداشت و بویید و


گفت: آری، درست خودش هست. ای پسر عباس آیا می دانی این پشكها چیست؟ اینها را عیسی بن مریم بوییده است. به این ترتیب كه روزی با حواریون می گذشت و چند آهو را دید كه گرد آمده اند و می گریند. عیسی نشست و حواریون نیز با او نشستند. او گریست و آنان نیز گریستند. در حالی كه نمی دانستند چرا نشست و برای چه گریست. آنگاه پرسیدند: ای روح خدا و كلمه ی او چرا می گریی؟ گفت: آیا می دانید اینجا چه سرزمینی است؟ گفتند: نه، گفت: در این زمین فرزند احمد، رسول خدا (ص)، و فرزند زهرای بتول - شبیه مادرم - كشته و به خاك سپرده می شود. زیرا كه خاك اینجا تربت آن فرزند شهید شده پیامبر و از مشك پاكیزه تر است. خاك همه ی پیامبران و فرزندانشان چنین است. این آهوان به سخن درآمدند و به من گفتند كه به شوق تربت آن فرزند مبارك در اینجا چرا می كنند و گمان دارند كه در اینجا درامانند. سپس دست بر آن پشكها زد و بویید وگفت: خوشبویی این پشكها به دلیل جای علف آن است. بار پروردگارا آنها را نگهدار تا پدرش ببوید و موجب تسلی خاطر او گردد...» [9] .


[1] كـمـال الديـن و تـمـام النـعـمـه، ج 2، ص 461، شـمـاره 21؛ ر.ك: دلائل الامامه، ص 513، شماره 492 ـ 496.

[2] بحار الانوار، ج 44، ص 242 ـ 243، باب 30، ح 37.

[3] بحارالانوار، ج44، ص 243، باب 3، ح 38.

[4] همان، باب 30، ح 39.

[5] بحارالانوار، ج 44، ص 243، باب 30، ح 40.

[6] همان، ص 244، باب 30، ح 41.

[7] بحارالانوار، ج44، ص 244، باب 30، ح 41.

[8] هـمـان، حـديـث شماره 43؛ گفتني است در مورد اطلاع حضرت عيسي (ع) از واقعه ي كـربـلا، روايـت ديـگري نيز ذكر شده كه ما به جهت پرهيز از تكرار، از ذكر آن در اينجا خـودداري كـرده و روايت كامل آن را در بحث «امير مؤمنان علي (ع) و مصيبت حسين (ع)» آورده ايم.

[9] امالي صدوق، ص 478-480، مجلس 87، شماره 5؛ كمال الدين، ج 2، ص 532-535، باب 48 شماره يك.